ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Wednesday, March 21, 2007
" ای نوشته های روی دیوار
ای خنده ها و گریه های بسیار بدرود بدرود " * اووف ... عجب سالی بود ... لوله که ترکید مامان نشسته بود داشت خواهر زاده ، برادر زاده هاش و می شمرد ... بابا بهاریه فیلم می خوند و من منتظر که تمام کند ... کی ؟ چی ؟ نمی دونم ...امسال دچار سندرمی بودم به نام تمام کردن ... این تمام ، آن تمام ، من تمام ، ما تمام ، ... اوه ، زندگی تمام . وقتی تمام باشد و شود و کند ، اصلا هر چه که می خواهی برایش فعل بگذار ، وقتی تمام داشته باشد ، تو یک کم پاهات از زمین کنده می شود . حالا می تواند تمام یک عاشقانه باشد ، یا تمام یک امتحان ، یا ... بعد از این تمام ها باید بروی وسط شلوغی آدم هایی که هیچ ازشان نمی دانی ... همین مردم اطراف . آخ ... عجب سالی بود ... " با همین دیدگان اشک آلود از همین روزن گشوده به دود به پرستو ، به گل ، به سبزه درود " ** * خسرو گلسرخی ** فریدون مشیری |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |