ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Friday, October 03, 2003
همیشه و همیشه از صبح جمعه ها بدم میومد .کتاب های زبان و نوار و البته سیلویا خانوم رو دور و بر خودم ولو کردم ؛ دقیقه به دقیقه به هر کدومشون سر می کشم که دچار عقده ی خود کم بینی نشند .
نوشته های این چند روز احتمالا تحت تاثیر این کتابی که می خونم هستن . خوبه ! یه آفتاب بی رمق و افسرده ی در اومده ولی من هنوز که هنوزه اون بنفش کمرنگه هستم با خال خالی های خاکستری . معلوم بود ؛ باید انتظارش و می داشتم ؛ بعد از حدود یه هفته ی که همه چی امن و امان بود باید این هفته دو باره به هم بریزم . // نوبت یه دختر دیگه ست که این هفته ی بعد خورشید باشه و همچین گررررررررم . این است عدالت (!) // از اینکه اینقدر حساسم از خودم بدم میاد . از اینکه اینقدر یه کلمه و عکس العمل که انتظارشو ندارم اینطور اذیتم می کند بدم میاد . از این که اینقدر سریع از صورتیه کمرنگ میشم سیاه .... تا اطلاع ثانوی شدیدا از دختر بودنم بدم میااااااااد . اینم یه چند تا از جمله از این کتاب : (( دشمنان من کسانی هستند که بیش از همه نگرانم هستند . اول مادرم که آرزوی رقت انگیزش خوشبخت شدن من است . خوشبخت شدن ! )) ((زن چیزی نیست جز موتور وجد و سرمستی ٬ زن تقلیدی است از زمین ٬ از نوک موی فردارش بگیر تا لاک قرمز ناخن هایش )) |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |