ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Saturday, October 18, 2003
اين اردو هم تموم شد . به بهترين نحوي که مي تونست تموم شه .شدم مثل اين مربي ها ؛ استادا اصلا مثل مهندس واسع که تو حرفاشون ميگن (( من بين شما بچه ها و جوون ها که هستم اصلا احساس پيري نمي کنم و از اين حرفا ...)) به خدا شدم مثل اونا . من و طناب کشييييي !!!!!! عمرا فکرشو نمي کردم بشم سردستشون ؛ ولي اين شور و انر؟ي شون بهم انر؟ي داد . اون دو ساعتي که فوتبال داشت و همه ميخ شده بودن ؛ من فرصت کردم يه کم به اين بچه نق نقو برسم که يه چند وقتي بود که بغض کرده و اخمو داشت منو نگاه مي کرد ؛ بغلش کردم و بردمش کنار دريا . ( اصولا من جنبه منبه ندارم که همه چي روبراه باشه و درست پيش بره ) تا نشستيم رو اون نيمکته يهو گريه ش گرفت . هيچکي اون ورا نبود ..... ميدونم اگه کسي نميو مد يه ۱ ساعتي جا داشت که سرشو بکنه تو شنا و زار بزنه .
دلم دفترم و ناتوردشتم رو مي خواست ولي هيچ کدومشون نبودن ! بسه اين لوس بازيها چيه دختر ؟! پاشو ! فوتبال تموم شد !! راستي تا حالا شده بعد از ۱ هفته بدو بدو کردن و جيغ جيغ کردن و اعصاب خوردي وقتي ازشون خداحافظي کني ۴۰ نفري برات دست بزنند و تو بخواي بپري و همشون رو ماچ کني ؟؟ امروز اين بند و بساط و سيم و براکت و نمي دونم چي رو رو دندوناي فلک زده ي من نصب کردن ! حالا خيلي خوب حرف ميزدم .... از اين به بعد با اين فک جلو اومده و صداي .... هيچي ديگه ! از فردا من روزه م باهام حرف نزنيد . همين |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |