ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Saturday, November 15, 2003
اول از همه بهم بگید که نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار ؟؟؟؟؟
بعدش ؛ من دیشب کلی نوشتنم اومده بود . کلی حال و احوالم به قول بابا درام بود . کلی چای خوردنم اومده بود . کلیییییییی . ولی همچنان بسوزه یدر فقر ! دیشب اولین شب قدر بود ومامان رفته بود احیا . منم قاعدتا باید میرفتم ولی نرفتم به دلایل متنابهی که یکیش این که یاهام رسما مال خودم نبود از بس از صبح راه گز کردم و گز کردیم . بعدش فکر کردم خدایا من که اونقدر مومن نیستم بهت ، که تو اون شلوغی بین اون همه خانوم گریان و غیر گریان فقط حواسم به تو باشه و به درد یا و کمرم فکر نکنم و نگاه های مردم رو روی ناخن های لاک زده م که مفاتیح رو گرفته حس نکنم و حرص نخورم و فقط تو رو ببینم و بس ... نه من اونقدر نیستم . کاش بودم . کاش ... کاش اینقدر شعور داشتم که بفهمم این حس خوبی رو که تو خودم ، اون ته ته ها حس میکنم همش کار توئه ! کاش میذاشتی دستات رو بگیرم خدا . کاش حالیم میشد که تو بودی که خواستی سرم به این سنگ لعنتی بخوره و بعدش خودت فهمیدی که چرا این کار و کردی و هی دوا فرستادی و هی .... کاش شعورم میرسید این مهری رو که هی برام میفرستی رو باز کنم و گاهی به خط بد و کاغذ کاهیت غر نزنم و آدم باشم ... یه کسایی میگن که خدا تو دل های شکسته ست ولی من دلم نشکسته . من دلم همون جوری که این آخرا خودت چسبوندی هست سر جاش هر چند بودنش فاجعه باشه و ... ولی هست و من الان با تمام نفهمی ام میفهمم که دوستت دارم .هرچند هنوز اون کسی رو که به نمایندگی می خواستی بفرستی نفرستادی و نیست هنوز . نیست هنوز . نیست . نیست . نیست . الان دوست داشتم میرفتم تو اون کلبه ی تو اون عکس ؛ بعدش یه روز صبح که میرفتم دنبال عسل واسه صبحانه ، سکته میکردم و میمردم . اون سوال اول با شدت سر جاشه ها . بهم بگید جوابشو . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |