ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Monday, November 24, 2003
تو سايت دانشکده ايم . ريحان روي کامپيوتر روبرويي نشسته و داره يه کارايي ميکنه . تلاش ما براي باز کردن مسنجر بي نتيجه ماند....
تا الان داشتيم بين صنوبرا را ه ميرفتيم و .... ماحصلش ۴ تا ميوه کاج بود و يه عالم بغض . بده . بده . خيلي بده که تو ببيني عزيزت اذيت ميشه و تو هيچ غلطي نتوني براش بکني . ( الان برگشت پشت و صدام کرد . اونم ميخواد وبلاگ بنويسه )کاش خدا يه کاري ميکرد . کاش .... اي کاش اراجيف من اراجيف نبود . گرمه اينجا . گرمه . بايد يه کاري کنم . بايد .... اين که يکي با اکراه باهات دست بده حس مزخرفيه . خيلي هم ..... دارم سر ميرم . يکي زيرش رو کم کنه . دوستم ؛ عزيزم ؛ دخترم : درست ميشه . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |