ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Monday, December 29, 2003
(( هي ووي ، ووي ، ووي !
دست و رويت را نشسته اي هنوز راحله مشق شب ات را ننوشته اي هنوز راحله طره خيس ات را نبافته اي هنوز راحله هي رو مي كنم به راه شمال هي رو مي كنم به راه جنوب ، بابات نيامده هنوز راحله ! بندر كجا و بم بي خبر كجا ؟! هي مردم ، مردم ، مردم ! آسمان كه بي اعتناست آن بالا زمين كه گرسنه است اين پايين ، پس كو ، كي ،كجا ، به داد اين همه خسته خواهند رسيد ؟ ديوار ، پير درنده ، ديو دنيا، بي دليل هي ووي ، ووي ، ووي … راحله ! او كه دارد ، ستونش بالا سقفش پولاد ، خيالش آسوده ، او كه ندارد ، ستونش ويران سقفش ويران و كومه اش ويران . حالا به كدام شما بگويم زبان به خون خدا و گيسو به قيچي شيون بريده ام هي اقبال آسوده ام … راحله ، بخواب ! كلماتم در بم به خاك سپرده اند كودكانم را در بم به خاك سپرده اند لكنت لرزانم را جانم را در بم به خاك سپرده اند با اين همه باز يكي دو صبح ديگر يادشان مي رود عده اي كه تنها ستم ديدگان در زلزله زاده مي شوند و تنها ستم ديدگان در زلزله مي ميرند ! هي ووي ، ووي ،ووي … اقبال آسوده ام ، راحله ! ))سيد علي صالحي |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |