ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Wednesday, January 28, 2004
کنسرت فرهاد رو گذاشتم و گوش دادم .معرکــــــــــــــــــــــــــــــــــه بود. اي بابا چرا تکراري نمي شه اين شعراش ؟! هيچ جا منو نبردا ! نه حس نوستالژيکم رو قلمبه کرد ٬ و نه چيز ميزاي ديگه رو . همين جور جنتلمنانه و شيک جلوي چشمم راه رفت و هي گفت :
« تو فکر يک سقفم يک سقف ِ بي روزن ... » هي خوند : « تو هم با من نبودي آنکه مي پنداشتم ...» هي ... : « جماعت من ديگه حوصله ندارم به خوب اميد و از بد گلههههههههههههه ندارم کاري با کار ِ اين قافله ندارم ...» من هم خونه تنها بودم و خر شدم و صداش رو تا آخر برده بودم بالا طوري که شيشه ها ميلرزيدن ...عين خيالم نبود ٬ تازه وقتي يه شعر تموم مي شد با تماشاچي ها کف و سوت ميزدم ( هر چند سيستم سوتم با اين سيم ها دچار نقص فني بوده که تا امروز کشفش نکرده بودم ) ؛ گريه مريه هم خبري نبودا... يه هو چشمم افتاد به اون بالا و ديدم اون هم داره فرهاد گوش مي ده و لبخند ميزنه بهم ٬ يه باي باي نامرئي هم کرد و گفت : مي بينم که داري آدم مي شي و از اين حرفا ... و من دست تکون دادم و اون هم رفت تا يه دختر لوس ِ ديگه رو ... اينا رو گفتم که بگم شديدا تزلزل شخصيت دارم ... آها يه چيز ديگه که اين داداش امتحانش تموم شد و کلي ذوق مرگ شده و به من هم منتقل کرده و ... تازه شم دو سه روز ديگه تشريف مي برند اهواز و من مي مونم و اتاق انفرادي و چراغ هاي تا صبح روشن و کامپيوتر و يه شب رو اين تخت بخواب و يه شب رو اون تخت و يه شب رو کاناپه و ... و ... اوووووووووووووو باشد که اين يک هفته ش بشود دو هفته ...آمين ! اينا رو هم گفتم بگم که آسمون امروز همون جور ابريه ولي غروبش که رفته بودم قبرستون آفتاب داشت در ميومد ... الان هم آسمون کلي ستاره داره . آها آقا گروه کامکارها ۱۲ و ۱۳ همين ماه کنسرت داره تو رشت ... اينو هم داشتم از قبرستون بر ميگشتم پرده ش رو ديدم و بقيه اطلاعاتش چراغ سبز شد و ماشين گاز داد و نخوندم ولي فردا ميرم کسبِ اطلاعات ... ولي چرا وسط هفته ست ؟؟ ماها که هممون يه جا پخشيم ... ااااااااااا دلم برا اين دختره تنگ شده و فعلا که دوتاييمون کورس گذاشتيم سر قرار به هم زدن !! ديگه همين ديگه ... |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |