|
ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | ||
|
Friday, January 09, 2004
از شبهاي امتحان متنفرم ...
تمام تلاش ها و ترفند هاي عاقلانه و غير عاقلانه و مذبوحانه اي رو که اين چندين سال به کار بردم تا اين شب اين قدر برام يخ و عصبي کننده و کوفت و ... نباشه بي نتيجه مونده ... بي نتيجه . توصيه هايي که تحويلم داده اند و نسخه هايي که برام پيچيدند همه بي فايده ست ... من ميترسم .... اما ديگه به هيچ کس نميگم اين انگشتهاي لعنتي من گرم نمي شه ... نه ؛نميشه ... نميگم که توي دلم دارند رخت مي شورند ... که من به بهانه هايي کودکانه مضطربم ... که .... بگذار شب شان را به خوبي طي کنند ... در اتاق رو پشت سرم مي بندم . کسي هوس قدم زدن بين کاغذهاي ولوي مرا نداره... پهن ميشوم بينشون و زل ميزنم به منحني هاي عرضه و تقاضا ... هر بار برا تنفس که ميروم بيرون ؛ قبل از رفتن يه ديد تو آينه ميزنم تا قيافه اي خانوم هاويشام ام را يک کمي سر و سامان بدم ... کمي لبانم را باز و بسته ميکنم تا اون خنده ي کذايي خوب رويش جا بگيرد... بعد مي روم بيرون ... متناوبا چاي ميريزم ... سرک مي کشم ... دو تا غر مي زنم که تلويزيون رو کم کنيد و باقي قضايا ... دوباره بر ميگردم و مضحکانه دستانم را مي چسبونم به بخاري بلکه م هم کمي گرم شد ... و دوباره ... (( آآآآآآي ي يکي بياد اينا رو از جلوي چشمم دور کنه و ببره يه جايي بين پيچ پيچ هاي مغزم گم و گورشون کنه ... )) (( اه ه ه ه اين دندون جلويي ديگه نميدونم به چه مناسبت داره سنتور ميزنه ! )) ((اين گربه هه امشب چرا اين مدلي سوزناک ميو ميو ميکنه ؟؟ )) (( از درز ِ پنجره چرا باد مياد ميپيچه پشت گردنم ؟؟)) باباست که صدا ميکنه « بيا در بارانداز ببين ! » من ميترسم ... اينا همش بهانه ست ... دخترک ِنق نقو خوب بهانه اي پيدا کرده ! من به بهانه هايي .... مضطربم ... |
آرشيو | |
| Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved | |||
