ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Friday, January 16, 2004
* آفتاب زمستون خيلی پيشروی کرده ... امروز صبح تا روی تختم اومده بود جلو . تابستون ها تا لب ِ پنجره هم نمی رسه ...
* دلم يه پل ِ طولانی چوبی می خواد . يه چيز تو مايه های پل چوبی کياشهر که روش راه میری لق بزنه و صدای خوشگل داشته باشه . يه سرش تو ساحل ؛ يه سر ديگه ش ۴ کيلومتر اون ور تر وسط دريا . دريا ش هم زمستونی باشه . بعد برم بشينم اون سرش که وسط دريا ست و اميدوار باشم به ارتباطِ چوبيِ لقی که با خشکی دارم . پاهام هم به آب برسه و همين جور زل بزنم به آبی بزرگ آرامش ... بعدش يکی از پشت سرم بياد و من از ۱ کيلومتری صدای پاهاش رو بشنوم و سرم و برنگردونم ؛ اونم بياد و هلم بده ... ولی من نيافتم تو آب ... همين . با همين جزئيات لطفا . * ديروز پايان نمایشگاه مطبوعات محلی گيلان بود . سردرد بعد امتحان و کتاب درد خانوم مارگریت دوراس و یه شاخه نرگس و یه ریحان که پیشم نشسته بود و... آقایون سخنران کل مراسم اختتامیه رو تشکیل میدادند و ما هم رفتيم اختتاميه که واسه دوستامون که ميرن بالا جايزه بگيرن کف و سوت بزنيم !! غرفه ی وبلاگنويسان هم در مهجوريت ِ تمام به کارش پايان داد . کسی نبود . همه ی بچه ها امتحان داشتند و قول ها عمل نکرده باقی موند ... هيچ چيز اون طوری که ميخواستيم پيش نرفت ... تجربه ای شد برا بعد . * ميتونم تا دوشنبه همین جور باز باز خاک بخونم ... ملالی نيست ... * نمايش ترومن رو ديدم ... اون صحنه که يه نفر در ابعادِ نرمال تصوير پس زمينه ی بزرگ و سبز رنگ ِ ترومن که خواب بود رو ناز ميکرد رو دوست دارم ... |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |