ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Monday, February 09, 2004

من کلي بيدارم الان ... گشنم هم هست و حسش نيست برم يه چيز بخورم
امروز رفتم خونه ي پدري ريحان ... دختره تو اتوبوس منو ديده بود و اومده دمِ در و لبخند ميزد ... خلاصه انگاري يه ۱۰ سالي بود همو نديده بوديم ، خيابون ميابون هم نبود که کسي ما رو ديد بزنه ... پريديم بغل هم و ... وبعد خانوم شديم و رفتيم سلام عليک به مامان و بابا و ناناني و البته رضي خانوم ... آخ رضي يادم رفت خدافظي کنم ازت ...

اطاقش از اين نيمکتا داره تو پارک شهر هست ... ولي نه بارون خورده ست ! نه زوج مرتب داره ! که آدم افسردگي ماژور بگيره ...هه هه .کتابخونه ش هم که مال خودم بودم ! تمام کتاباي اون خونه ي ما و مال من اونجاست ! يه پنجره داره و يه کوه برفي که مال ِ خودشه ... بعدش هم که ما تو خونه بند نمي شيم که ... اومديم بيرون ... خوب بود ..........
افتادم تو خط ِcelien dion ... يکي بياد منو جمع کنه ...


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved