ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Friday, February 13, 2004
صبح فتوا داده شد موهات رو بزن ... شايد برا حرف مريم بود ... : « من يه هفته ست منتظرم ...ديگه منو يادت رفت ديگه ... شدم اون ته ته گيست ... اونجا که آخرين قطره مي چکه و هوس کردي باهاش بازي مي کني . »
۱۵ سانت کوتاش کردم ... بعدازظهر چطوري از خونه پريدم بيرون ، بماند حالا ! زير مرواريد جزيره با ريحان و مريم رفتيم سيلور ...آرش و آرمان و داداش عليرضا بودن ... ما زياد بوديم ... آقاهه هم تو ژست بود ، داداش عليرضا هم گفت : « بريم ... من ۴ ساله ناز نکشيدم ، ديگه هم نمي کشم ... بريم کادوس » اومديم بيرون در منتظرِ دوستان متاخر ! يک عدد آقاي جواد طواف ِ همشهري دست تو جيب و دفتر به بغل اومدن اين ور خيابون ! قرار شد آرش ( پسر فداکار ) به جرم آوردن ماشين ! بمونه دم در سيلور و بقيه هم راه افتاديم از مسير خوشگل پشت پارک شهر راه پيمايي به سمت کادوس ِ عزيز ! يه عالم قاصدک چيدم که تا اونجا فقط يه شاخه ش دوام آورد ...يه ۵۰ قدم مونده تا کادوس متاخرين با آرش رسيدن به ما ... اين همه آدم معلومه که کادوس ميز نداشت ! رفتيم نشستيم تو لابي هتل ... به خاطر دوري و اين حرفا خيلي شيک بهرنگ و آقاي طواف کاناپه رو بلند کردن و ... بقيه ش هم که خوب بود ... کتاب ناتوردشت همرام بود چون يلدا گفته بود بيار برام و خانوم پاشدن رفتن کرج و من موندم و کتابم و حرفاي بهرنگ و آقاي طواف که ناتوردشت نخونده بود ... نتيجه : صفحه ي اول کتاب با نوشته هاي دوستان آبي شد و يادگاري شد برا آقاي طواف ... روان نويس آبي هم رفت به کلکسيون بنفشه !! يه سري عکس هم با دوربين ديجيتال آرش گرفتيم که چون من بلد نيستم چه طوري عکس ميذارن تو وبلاگ عجالتا کوتاه مياييم ! همين جا اعلام مي کنم من دوربين نيم کيلويي و سر به راه خودم رو با تمام وجود به دوربين ديجيتال مدرن ترجيح ميدم ... اصلا حرف گوش کن نيست بابا ! تو محوطه ي کادوس گل پامچال چيدم ... جواد طواف ديد و گل پامچال خوند ... خوب بود ...بهانه هاي ساده ي خوشبختي ... از اونايي که يه هو پرت مي شي به بچگي هات و دوستي هاش ... |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |