ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Friday, February 20, 2004

۱ اسفند ۸۲
« در زندگي لحظاتي هست که درخشندگي ويژه اي دارند » اولگا خانوم چخوف !
مثل يه خواب ِ ناگهان ...اينقدر بي صدا بود ... اينقدر نجيب بود... عين يه حباب شيشه اي مستحکم که توش مي توني گل هاي رز صورتي رو ببيني که آروم با يه حالت خاص نگات مي کنن ... من مي ترسم چيزي بنويسم ... مي ترسم ثبتش کنم ... مي ترسم اگه بگم مثل اون بوسه باشه رو لباي زيباي خفته که تموم شهر رو بيدار کرد .... من خيلي ترسويم ... ميدوني ؟
خيلي صبح بود ... خيلي ... آسمون قرمز بود ... يکي اون بالا داشت فيلم بر مي داشت ... يکي اين ور با دستاي يخ کرده زل زده بود به سياهي پشت پنجره و يکي اون ور ...
هيچي ...همين .مي گفت : دال اولش سخت بود فقط ...

پرسيده بودم بعد از مه بارون مياد يا آفتاب ! امروز صبح آسمونش آفتاب داشت ...



NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved