ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Friday, February 27, 2004
* ۶/۱۲
يه نفر پا شده ۴طبقه پله رو اومده بالا و نشسته پشت در نيمه بسته و فيلم منو برداشته و چون اصولا همه چيز بايد ثبت شود ، نوشته . بخونيد : ( من که ريسه رفتم از خنده ، جدي حرصش در اومده بودا !) « نشسته اي توي کلاس زبان ... خوب که در کلاس نيمه بسته است . اينقدر پاهايت را تاب نده دخترک . تو هم که مثل مني ــــــ :) درست توي يک خط مستقيم نشسته ايم ... غزال ـــــــــــــــــــ پاهات . حيف که دوربين فيلم برداري ندارم . به جان خودم يک فيلمي مي گرفتم ، کل ِ کن سوسک مي شدن . اسمش هم مي ذاشتم ... پاهاي آويزان ِ خانوم ِ ناتوردشت !:) » اينقدر امروز هوا خوب بود که نگو ... راه رفتيم و راه رفتيم و ... اينقدر خودمو لعن و نفرين کردم که دوربين همرام نبود .... ( آمارش دسته ايشونه ! ) يه غروب خوشگل و سرد باغ محتشم يه عالم زوج مرتب جينگول مستان يه درخت آلوچه ي عجول که شکوفه داده بود به چه سفيدي .. يه عالم کودک ... بنفشه هاي وحشي ِ دفتر روزنامه ... و يه آسمون شيک با ماه و زهره ... اينا چيزايي بود که واسه عکاسي از دست دادم ... يه سري واقعيت که تو خيابون نامجو بالا و پايين مي کرديم بلکه هم کمي آرام شويم ؛ اما ... سر رسيدم داره سر ميره ... اين روزا تند تر و بي تاب تر از هميشه مي نويسم ... همين جور روزهايم را مي بلعم ... همين جور نوشته هايم راضي ام نمي کند ... همين جور ... * ۷/۱۲ اسکله ی انزلی با کشتی های ماهی گیری که مرغ های دریایی مشایعتش می کردن ... یه دیوار طولانی وسط دریا که بهش موج شکن میگن ... آفتاب افتاده بود تو آب ، شده بود کلی ستاره روي آب ...آبی بزرگ آرامشی بود بس با شکوه و مغرور ... مامان داره تميزگي مي کنه ... آرشيو مجله هاي فيلم و آدينه و گردون همين جور يکبند چشمک مي زنند ... * تاريخ ندارد ... ای یار ای یگانه ترین یار : بگو ... من هم ميگويم ... زندگي يعني ... زندگي ِ تو و زندگي ِمن ... مگه نه ؟و من چنان پرم که رو ي صدايم نماز مي خوانند ... |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |