ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Tuesday, March 02, 2004

يه 5 صبح ِ نه چندان کذايي بود به گمانم !
از درد بيدار شد ؛ يه خواب ناراحت ِ چند ساعته ... يه درد ِ استخوان دار و بد ... يه ...
بلند شد ... نشست تو تاريکي و زل زد به چشماي نديده ش !
بغض کرده بود ... يه بغض ِ ... باور نمي کرد باشه ، انگار که چشم باز کرده باشه و اونو کنارش ديده باشه ، به همين نزديکي و امني ...
با موهاي به هم ريخته و ابروهاي اخم کرده خيره شد بود بهش ... يه سلام با آي اضافه ...تو سکوت يه چيزايي گفت ، يه چيزايي شنيد ؛ باز يکي داشت اون بالا فيلم مي گرفت ... از اين که اون يکي ، فقط يکي بود و بس حس ِ خوبي داشت ...
« تو حالت خوب نيست ... اين دو روز تعطيله ... من به جاي تو هر جا خواستي مي رم ... تو برو مسکن بخور و بخواب ... »
نميدونست چي بوده ... اين يه جمله چي کار کرده ... آروم شد ... آب شد ... ميتونست بره و با خيال ِ راحت تا آخر دنيا بخوابه و درد ِ بي مکان رو بفرسته خونه باباش !
يه چيز پاک ، امن ، زنده ... يه چيز که ...
کم کم داره به غير عادي بودن ِ5 صبح ها تو زندگيش ايمان مياره ... 5 صبح هايي که همشون سر پيچ اند ... همشون انگار تعيين مي کنند از اين به بعد زندگي ت رو اين وري برو ...
يه5 صبح امن !


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved