ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Monday, March 08, 2004

تکيه ميدم به صندليه کتابخونه ي پايه ؛ يادم مياد اين همون جاييه که کنکور دادم و يادمه بعد که ميومديم بيرون مينا مي گفت يعني ميشه ما اينجا قدم بزنيم ! و من داشتم فکر ميکردم چقدر اون درختاي بلند سپيدار پايه رو دوست دارم ...
۴ تا آدم بالغ نشستيم امروز اين کتابچه ي حقوق دانشجويي رو بالا ، پايين کرديم ؛ ولي دريغ از حقوق دانشجو ؛ همش حقوق دانشگاه و از اين حرفا ... دنبال يه قانون ، يه تبصره ميگشتيم که به اين آموزش اجازه نده برا خودش برداره گروه و استاد يه درس رو عوض کنه ... ۵ بار مسير آموزش تا اتاق مدير گروه رو رفتيم و برگشتيم ... آخ که اين لبخند مسخره مگه ازش دور ميشد ! تو اين دو هفته ۱۰ بار اسم منو پرسيده و امروز که باز پرسيد و بهش گفتم : ميخنده و ميگه والا من نميدونم چرا حافظه م ضعيف شده ؟ خودش ادامه ميده نميدونم چه طوري تا PHDرفتم ؟؟؟؟؟!!‌
همين جور برامون اراجيف ميبافه و ميگه شمشير رو از رو نبنديد که به نفعتون نيستا ...
در رو که ميبنديم پشت سرمون ميگه GOOD LUCK! ... شمشيرا رو بايد تسليم کنيم و بريم زود با اون دکتر کذايي ماشين آلات رو برداريم و تمام ترم رو صرف اون پروژه ي بي ربطش کنيم و ...
ميزنم بيرون از اين دانشکده ي گل و بلبل ...
امروز بعد از ۱ ماه رفتم تو دفتر انجمن ... اونم به خاطر دبير سابق که بعد از امتحان فوق اومده بود ... همه ازم گله دارند که چرا نميام ...منو تو راهرو ها ميبنن که ميام سر کلاسام و مثل بچه مثبتا بر ميگردم خونه ... بدون اينکه از اون پله ها برم بالا و بدوم دنبال کاراي نشريه ... همون جور نشستم رو صندلي و شرق ورق ميزنم و آقاي دبير ميگه بايد بياين دفتر و بايد به مبارزه تون ادامه بديد خانوم ِ ... ميگه من اين شماره رو که ديدم تمام خستگي اين مدت از تنم در رفت ... ميگه اصلاحات روحيه شواليه گري ميخواد ... نبايد از رو برين ... ميگه و ميگه با اون لهجه ي اصفهاني ش ... ! بهش غبطه ميخورم و نميخوام منو تحت تاثير حرفاش قرار بده ، چيزي که توش استاده ...
يه چيزايي ميگم ... و خداحافظي ميکنم و با سميه راه ميافتيم طرف معاونت فرهنگي برا شرکت دادن ِ سياه مشق مان تو جشنواره نشريات دانشجويي ...
ميدونم که اينجا خيلي درهم و بي ربط نوشتم و شايد کسي چيزي دستگيرش نشه ولي ضرورتي هم برا توضيح و تفصيلش نديدم ... فقط ثبت شد به وقت شواليه گري ! همين ...


**
اي کاش ميدانستي در چشم به راهي آن مونس مشرقي درگاه اين خانه از چند درياي گريه گذشته است ...
تمام صبح رو تو يه ترس گذروندم يه ترس که ...


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved