|
ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | ||
|
Tuesday, April 06, 2004
خدايااااااااا خيلي خدايي ! در ادامه ي اون آآآآآآآ ممنونتم هوار تا ... اينقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد ، قد اون دريات ...
مالِ خودمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ... جاودانه شد .... مثل رد دستاش کنار صورتم که موهاي خيسم رو کرد لاي مقنعه ... تو عمرم ساحل نديده بودم به اون با شکوهي ... تو عمرم يخ نبسته بودم اونقد ... و گرم نشده بودم توي آغوش باد مشرقي ... وقتي رسيدم خونه تو عمرم اين همه غذا رو يه هو نبلعيده بودم ... تو عمرم پاهام آبي نشده بود ( اينو ديگه هيچ کي باور نميکنه ... ولي به خدا جفت پاهام تا زانو آبي ِآبي بودند )... تو عمرم اينقدر خودم رو در برابر خدا و مرگ تسليم نديده بودم ... يه پرچم سفيد گرفتم روبروي تمام مهر هاي دنيا ... تمام اردي بهشت ها ... تمام بهار ها ، آبي ها ... تمام ... ميتونستي با يه رعد و برق خشکم کني همون جا ... تو آغوشش ، کنار ِ... بعدش ديگه زندگي بود ... عمر بود ... جاده بود ... آدميزاد بود ... به همان پيچيدگي در عين سادگي هميشگيشون و باز هم يه وجود ... خداااااااا |
آرشيو | |
| Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved | |||
