ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Thursday, June 17, 2004
این پست برای توئه : بخونش
باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد چرا که اگر بگاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگر بی گاه به در کوفتنت پاسخی نمی آید . کوتاه است در پس آن به که فروتن باشی ... که آنجا تو را کسی به انتظار نیست . که آنجا جنبش ، شاید اما جنبنده ای در کار نیست : نه ارواح نه اشباح نه قدیسان کافورینه به کف نه عفریته ای آتشین گاو سر نه شیطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش نه ملغمه بی قانون مطلق های متنافی تنها تو آنجا موجودیت مطلقی موجودیت محض چرا که در غیاب خود ادامه می یابی و غیابت حضور قاطع اعجاز است . گذارت از آستانه ناگزیر فرو چکیدن قطره قطرانی ست در نا متناهی ظلمات دریغا ای کاش ای کاش قضاوتی قضاوتی قضاوتی در کار در کار در کار بود ... اما داوری آن سوی در نشسته است ، بی ردای شوم قاضیان ذاتش درایت و انصاف هیأتش زمان و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذر گاه ادوار داوری خواهد شد . بدرود ( چنین گوید بامداد شاعر : ) رقصان می گذرم از آستانه اجبار شادمانه و شاکر از بیرون به درون آمدم از منظر به نظاره به ناظر نه به هیأت گیاهی نه به هیأت پروانه ییء نه هیأت سنگیء نه هیأت اقیانوسی من به هیأت ما زاده شدم به هیأت پر شکوه انسان تا در بهار گیاه به تماشای رنگین کمان بنشینم غرور کوه را در یابم و هیبت دریا را بشنوم تا شریطه خود را باز شناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم که کارستانی از این دست از توان درخت ، پرنده و صخره و آبشار بیرون است . انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود ء توان دوست داشتن و دوست داشته شدن توان شنفتن توان دیدن و گفتن توان اندوهگین و شادمان شدن توان خندیدن به وسعت دل توان گریستن از سویدای جان توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی توان جلیل به دوش بردن بار امانت و توان غمناک تحمل تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی عریان انسان دشواری وظیفه است . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |