ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Thursday, June 17, 2004
رشت يا ابری است يا باران مثل نفرين مدام میبارد
روی اين شهر لعنتی انگار خاکِ سنگينِ مرده پاشيدند الان یه بارون نم نم ی میاد ... به گمونم لورنا خانوم یه هماهنگی با خدا کردن سر هارمونی صداش و صدای بارون ... از این باروناست که صدای باد هم قاطیشه ... دیگه لازم به ذکر نیست که این پیچک های حیاط هم که همسایه روبرویی چراغ هاشو رو روشن کرده و اینا هم سایه دار شدن ؛ چقدر خوشگلند ... هوا کم کم تاریک می شه ... از نور سفید مهتابی متنفرم ... یاد غسالخونه میافتم . عهد کرده ام قبل از تموم شدن روز فصل 13 را فتح کنم . یه زمانی حل کردن مسائل ژنتیک یکی از بهترین کارا بود ... یه زمانی ! دیشب یه خواب شلوغ پلوغ دیدم ... یه عالم غریبه داشت .... خواب هایم کات می شود به یه صورت سرخ از سیلی ... از خواب می پرم ... اینقدر تو خواب اخمام پایین بوده ابروهام درد می کنه ... خوبه که این چند وقته فوتبال داره ... جناب آقا داداش سرشان بیرون گرم است و من می تونم همین جور پشت هم یه آهنگ گوش کنم ... هر چند اون موقع ها بیشتر نگاه می کرد ... الان بزرگ شده و دغدغه هاش هم بزرگ شده و به فوتبال خیلی محل نمی ده ... یه کلاغ خوش پر و بال می خوام. قارقارش هم خوب باشه ها . پذیرایی هم خوب ازش می کنم ... لازمش دارم . فوری ... ااا تا من اینو می نوشتم این بارون هم بند اومد . اینجوری بی جنبه ست دیگه نمی شه بهش گفت از ابرت دو تا قطره بارون می باره ... ! . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |