ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Saturday, July 03, 2004

از پشت شانه ام را بوسید .« یه تیکه نور ، عین ماه شب چارده ، دوستت دارم ...»
و دوباره آن اتفاق تکرار شد . چشمهایم را بسته بودم . نمی دانستم چه کار کنم . نمی دانستم لذت می برم یا عذاب می کشم ؟ شب وقتی می رفتیم رستوران شام بخوریم گفت « یقه ات را کیپ ببند »
بستم . خواستم دستم را توی بازویش بیندازم ، گفت « نکن »
هر چه ابر بود در این دنیا روی ماه شب چهارده می خواست.

انگار گفته بودی لیلی _ سپیده شاملو


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved