|
ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
|
Saturday, July 03, 2004
از پشت شانه ام را بوسید .« یه تیکه نور ، عین ماه شب چارده ، دوستت دارم ...»
و دوباره آن اتفاق تکرار شد . چشمهایم را بسته بودم . نمی دانستم چه کار کنم . نمی دانستم لذت می برم یا عذاب می کشم ؟ شب وقتی می رفتیم رستوران شام بخوریم گفت « یقه ات را کیپ ببند » بستم . خواستم دستم را توی بازویش بیندازم ، گفت « نکن » هر چه ابر بود در این دنیا روی ماه شب چهارده می خواست. انگار گفته بودی لیلی _ سپیده شاملو |
آرشيو | |
| Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved | ||