|
ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
|
Wednesday, July 07, 2004
* صبحش ؟ نمی دونم وا الله ... دیدین که ملت به بعضی مسکن ها ضد ضربه می شن ... امروز هم یکی رسما منو از اون پنجره ی کذایی معروف که وقتی در رو می بندن آدم از اونجا میاد تو انداخت بیرون ... منم حالیم نیست که ... ضد ضربه شدم ... به قول دوستی تموم شد ... آره مادر تموم شد ... صحنه ی آخر : گردنبدم رو از گردنم بیرون میارم ... لباسام رو جمع می کنم ... برمی گردم یه دید می زنم پشتم رو ... کسی نیست ... بعدش هم بارون می گیره از حرصش ... بعدش هم هیچی دیگه ....
* یه وری لم دادم روبروی « جایی دیگر» گلی ترقی ، عینکم لایش مانده ، دستم هم زیر سرم خواب رفته ، خوابم میبره ... تو خواب دیدم جلوی یه پله ی طولانی و پیچ پیچی ایستادم و یه بچه بغلمه ... به گمونم پسر بود ، خیلی هم تپل بود ، دستاش رو دور گردنم و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرده بود ، بعد خواستم از پله ها برم بالا ، یکی دو تا پله اول رفتم بالا به نفس نفس افتادم ... آخه اون کوچولوی تپل خیلی سنگین بود ، منم همچین انگار آب رفته بودم ، یادمه بهش گفتم منو همین جور محکم بگیر ... ول نکنی ها ! تا من بتونم دستم رو بگیرم به این نرده کنار تا زود برسیم ... یادمه خیلی کوچیک بود ، کوچیکتر از اونی که حرف بزنه ، ولی یادمه فهمید چی می گم ، اینو از فشار پاهاش رو پهلوهام می گم ... همین دیگه .... * راستی این انار بانوی گلی ترقی رو خوندین ؟ آدم دلش ریش ریش می شه از مهربونی و عشق ننه اناری ... به قول فاطمه آدم می خواد بره بگرده پیداش کنه ... * آقا به گمونم داداشم یه چیزیش شده ... این آهنگه جینگوله هست « دل پریشون پریشون پریشون ... » رو هی می خونه ... حرفم حالیش نیست می گم نخون من اعصاب ندارم ... |
آرشيو | |
| Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved | ||