ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Saturday, July 10, 2004
* این بارون های تابستونی و وحشی شمال هم کم کم داره ماجراش جالب می شه ها ! طول روز هوا حسابی گرم میشه ، بعد طرف های غروب هوا شرجی میشه و دم میکنه ، بعد غروب تر آسمون سیاه سیاه میشه . بعد شب که شد هی از ملت و بازیهاشون عکس میگیره . رعد و برق . بعد هم آخرش تو تاریکی میشینه به زار زدن ....
جالبه ها ! منم که هی می شی نم راجع بهش خیال پردازی می کنم . چی کنم خب ! دوست دارم . گور به گورم کنند نمی شه ... نافم رو با بارون بریده اند . با رطوبت همیشگی شمال ... * یه جورایی هی خودم رو درگیر می کنم با شب و روز که فرار کنم . بعد می بی نم نمی شه . اصلا از عقل و آدمیت به دوره خب.. همین شد که الان وقتی دیدم سینما 4 نمی خواد جاده فلینی رو با اون بازی محشر جولیتا ماسینا که من عاشقشم رو نشون بده ومنم دستم از دنیا و بهانه های کوچک خوشبختی ش کوتاه شده اومدم نشستم با تنها ناموجودی که می تونم باهاش حرف بزنم ، حرف بزنم ... این دفتر فلک زده رو می گم ... هی از خودم سوال پرسیدم و با عقل و شعور موروثی زنانه ی عالم بهش جواب دادم ... دقیقا 20 صفحه شد ... کم پیش میاد این جور یه سره حرف بزنم . ولی خوب بود در کل ... نه اینکه به نتیجه رسیده باشما ! نه ! من هیچ وقت به نتیجه نمی رسم ... اصلا از نتیجه بدم میاد و فکر کنم با این اخلاق گندم بد مدل ضرر می کنم همیشه ولی خب اینه دیگه .... تا جایی و مقدار معینی ور میزنم و آه و ناله می کنم تا دلتنگی و احساسات مسخره و ضعف و هزار تا چیز دیگه که روزمره م رو تحت تاثیر قرار می دن به حد آستانه ی تحمل برسه ... به یه جایی که بشه تحمل کرد و از اون بیشتر نشه که یه هو عین دیوانه ها سرم رو از پنجره ی ماشین بدم بیرون و رو به سوی شالیزار زار بزنم ... نه من هیچ وقت این کار رو نمی کنم . کاش می شد اون 20 صفحه رو اینجا هم آورد ... بسی آینه عبرت می شد . ولی در حال حاضر ضررش از نفعش بیشتره ! شرمنده اخلاق ورزشی دوستان ... * فردا اولین روزیه که میرم سر کار . یه موسسه همچین با پدر مادر ! اولین بار مه که می خوام برم یه جایی تا این سه سال درس خوندنم رو ببینم چه گلی می تونم به سرم بگیرم . به عبارتی کار آموزی ... * داشتم آرشیو آخرین شماره نشریه رو مرتب می کردم ... اینو پیدا کردم ، همونی که چاپ کردیم و تو غرفه ی نمایشگاه دادیم به ملت ! همونی که بالا سر اون کبوترسفید روی اون درخت خشکیده آویزون کردیم ، همون که قابش کردیم و زدیم دیوار دفتر .... همینکه مال خیام ... مائیم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه پر رهن شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز باد و خاک و از آتش و آب |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |