ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Sunday, July 25, 2004
خب يه چند وقتيه چيزي ننوشتم دلم ميخواد بشينم و تا يه عالم نزديكاي صبح بنويسم ، ولي منو كه مي شناسي ، زود خوابم ميگيره … تازه زير موهام هم خيس مونده و سرم رو درد آورده … ملالي نيست … نه هست بابا … امروز تو تاكسي وقتي از شنا بر ميگشتيم به ريحان نگاه كردم و بعد به خودم تو آينه آقاهه ، ديدم نه ! ملالي هست ، بدمدل هم هست …
باز دارم زندگي در پيش رو مي خونم ، چون يهو اومد جلوي چشمم و يادم افتاد كه بايد برش گردونم به مريم ! اين چندمين باره از اين كارا مي كنم . نامه هاي قبلي رو انگار كه بايد پسش بدم ، دوباره و دوباره مي خونم ؛ عكسا رو انگار كه بايد برگردونم دوباره ديد مي زنم ؛ عطر لبسا رو مي بلعم … راستي امروز تو موسسه يه آفتابگردون شيك و پيك پيدا كردم با يه پس زمينه توپ كه بسي مايه مسرت است كه دوربين همرام بود … ولي خب از دست آفتابگردان هم چندان كاري ساخته نيست … خانه از پاي بست بي آفتاب مانده است … ميدوني وقتي از دستت رفت ، اولش داغي ، حاليت نيست … يه جور رد كردن يه مرحله از يه بازي به نظرت مي ياد ؛ بعد سرد كه شدي ، ايضا تلخ هم ميشي ، اون موقعي كه بايد چيزي تو مايه هاي بالش باشه كه سرت رو فرو كني توش و حس كني حالت خوبه ، مي بي ني كه نيست ؛ عمق فاجعه معمولا اين وقتاست كه يهو مياد مي خوره يه جايي اون وسطاي سرت . عمق فاجعه طبق قوانين نه چندان طبيعي تو روزاي شرجي و داغ ، حوالي ساعت 3 ، 4 بعدازظهر نازل مي شه … مريم نامه داده … با مانتو و شلوار خوندم نامه ش رو ، دلش تنگه ، دلم تنگه ، مي رم ببينمش آخر هفته … دختره هي نوشته بزرگ مي شم همه چيز رو درست مي كنم ! يه چيزي نوشته كه گفته اگه خوشت اومد بذار تو وبلاگت ، اگه خوشت هم نيومد بازم بذار ، خب من خوشم نيومد خيلي ، ولي چون ما يه مريم داريم كه موهاشو رو فرت و فرت كوتاه مي كنه و دلم هم بعد از 1 سال براش شده قد سوسك پس مي ذارمش : “ پنجره هاي اتاقش را تا ته بسته و در ورودي هوا فيلتر ورود تو ممنوع ( يك درد مزمن ) را گذاشته ، ولي اين مرا جري تر كرده است .” |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |