ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Monday, August 09, 2004
تنم هي داغ ميشه ، هي سرد مي شه ، ...حواسم سر جاش نيست ... يه جايي حوالي بودن يه چيزايي داره پرسه مي زنه ... مي دونيد اينا رو دارم ثبت مي کنم چون دارن تبديل مي شن به سري قله ... يکه و تنها تصميم گرفتن چه سخته ... ولي آدم مي تونه به انسان بودن و اختيارش يه جورايي افتخار کنه ... حالم نه خوبه ، نه بده ...دلم مي خواد وصيت نامه بنويسم ... نوشتم ، آره ،ديشب تو دفتر
سيمي يه چيزايي نوشتم ، طبقه ي دوم کتابخانه ، قفسه ي سمت چپ ، کنار کتاب مسخ گذاشتمش ... گمان مبر که در برودت اين باد ها خواهم برید نمي دونم چرا دارم اينا رو ميگم . مي دونم فردا و پس فردا باز مي آم و مي نويسم ... ولي خب امروز حس برانگيخته شدن دارم ! هاها ... مرا تو بي سببي نيستي به راستي صلت کدام قصيده اي اي غزل |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |