ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Wednesday, October 06, 2004
* تلخ بودم
* 4 شنبه ی گذشته از سرویس پیاده می شوم . ساعت 30 : 6 غروب . در ورودی دانشگاه را بسته اند . دانشجویان زیر آسمان نیمه ابری نماز مغرب می خوانند . از ظهر تحصن ادامه داشته تا حالا کسی نیامده . تا 10 شب ادامه پیدا می کند . انجمن اسلامی طبق معمول بیانیه صادر می کند و هیچی . - با نگهبانان درگیر می شوند .... - یکی از دخترا وقتی از بالای نرده ها می خواسته بره اون ور می افته و پاش می شکنه. * بارون میاد مثل چی ... هواشناسی ظاهرا قابل اعتماد ترین سازمان است . آن هم بنا به دانسته های درس هوا و اقلیم اطلاعاتش را ازماهواره های یکی از مناطق سه گانه ی هواشناسی دنیا ( W.M.C) واقع در مسکو دریافت می کند . * سه شنبه صبح زیر باران بی وقفه از سرویس پیاده می شوم . کلی چتر باز جلوی ورودی دانشگاه ایستاده اند . ( یاد مراسم عزاداری فیلم مسافران می افتم ) بیرون دانشگاه روبروی در ورودی پارچه ی سیاه با نوشته ی سفید با لحنی بس نا جوانمردانه به دانشجویان تسلیت می گوید ...: روابط عمومی دانشگاه وارد که می شوم داخل دانشگاه کاغذ های A5 و A3 و A4 سفید با نوشته هایی که زیر باران اشک سیاهشان در آمده به دانشگاه تسلیت می گویند... : جمعی از متحصنین دانشجو می میرد ، دانشگاه می بیند . * تا بروم طبقه ی 2 و استاد راهنما رو پیدا کنم و تکلیف این پروژه ی کذایی را به مرز روشن شدن برسانم و برگردم راه افتاده اند نیم ساعت پیاده روی کنند زیر هق هق نمی دونم کی طرف سازمان مرکزی ... همان ساختمان شیشه ای کذایی ... گشت ویژه دانشگاه هم به دنبالشان ... تا ساعت 5 بس نشسته اند ... کسی نمی آید ... هیچ کس ... هیچ کس .... * پایان خبر : دوشنبه ظهر یه دانشجوی دختر فارغ اتحصیل فیزیک دانشگاه گیلان که آمده بود برود سازمان مرکزی دنبال ماراتن کارهای فارغ التحصیلی ش جلوی در ورودی ( در واقع در خروجی ) در فاصله ی چند صد متری از تابلوی 1065 کیلومتر تا کربلا و پل هوایی کذایی که یکی از تاریخی ترین پل های هوایی ایران است با میانگین سالانه عبور 10 نفر از روی خود با یه پراید بدبخت سفید تصادف می کند و بلافاصله می میرد . این اتفاق تازه ای در اینجا نیست . منتها دختر پارسالی بعد از دو ماه بستری بودن به دانشگاه برگشت ... دانشجوی سال قبل تر هم نفس می کشد هنوز ... ولی این دفعه ... *... *یکی ازدوستام همین تازگی ها بود که می خواند « خط سیاه کشیده ام به روی نا باوریم ... » به گمونم شعار روزم این بود بس که زمزمه ش کردم ... * تلخ می گذرد . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |