ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Friday, November 19, 2004

1*
سلام

2*
دو روز همین جور با دلهره گذروندم از اون دلهره ها که ناشی از پیش نرفتن خوب کارا هست و تموم که میشه حس می کنی چه قدر انرژی ازت گرفته ... همش هم از اون دادی که سرم کشیده شد شروع شد ... کلی پوست کلفتی به خرج دادم که بغض نکردم و سعی کردم با خونسردی قانعش کنم که به نفع هممونه که قبل از اینکه سانسورمون کنند و بهمون تعلیق بخوره و ازمون تعهد بگیرند که دیگه کله هامون بوی قورمه سبزی نده و
مطلب بودار چاپ نکنیم خودمون کاملا حرفه ای مدارانه هوای قلم هایمان را به بهای ماندن و ثبت کردن ونوشتن داشته باشیم ... عصبانی بود و هیچی ... در کل خوشم می یاد که کم کم دارم یاد می گیرم قانع کردن ملت را ...
ولی کلی سخت می گذره ... دارم تمام مطالبی که دستم می یاد رو کالبد شکافی می کنم ؛ کلافه و خسته شده ام و شده اند ... خلاصه این که این شماره سیاه مشق که در بیاد من موهام یحتمل خاکستری شده و ...

3*
ساعت اول : این دلهره تو ذوق خوردگی تا صبح 5 شنبه و رفتن به تعاونی تاکسیرانی کش اومده بود ولی اون آقاهه مدیرعامل اینقدر تحویل گرفت و قشنگ جواب سوالاهام رو داد که کلی حالم رو خوب کرد ... به این می گن رضایت شغلی ! ( هه هه )
بارون هم که باشه اساسی دیگه خیلی بی جنبگی می خواد آدم افسرده باشه ...

4*
ساعت دوم : رسیدن به دفتر و پیاده کردن نوار و فیلم برداشتن بچه ها از من که آره چه حالی می کنه با این خبرش و راه افتادی و گپی کوتاه با آقای چیز برای قوت قلب و تجدید قوا و روحیه برای گفتمان با آقای امتداد در باب مقاله شان و تا مرحله فینال قرعه کشی رفتن و باختن و 2000 تومانی که قسمت نبود و ما رفتیم

5*
ساعت سوم : گفتمانی نسبتا جالب و تفاهم آمیز با آقای امتداد برا چاپ مطلب سال پاسخگویی : از شعار تا عمل

6*
ساعت چهارم : مامان خانوم هم ناهار مهمون داشت ، دخترخاله هاش که رفیق فابریکش هم میشند از تهران اومده بودن و کلی زده بود تو خط حقوق زنان و از این حرفا و حواسش به تاخیر من نبود

7* ساعت پنجم :
بعدازظهرش تولد مریم بود و بپر برو آبی ماوراء بحار رو براش بخر و بعدش کافه کذایی مهیار و شر شربارون و من بیچاره که کلی ذوق صرف نموده وروسری حریر ترکمن رابا ترفندهایی خلاقه رو سرم ثابت کردم که نهایتا آب چکون وارد شدم و اگر نبود روسری یدک بنفشه خدا داند چه حالی اخذ شده بود ازمان ... بعدش هم تازه شدن دیدارها بود و مقادیری تعجب از دیدن بچه های دانشگاه و از این بهانه های ساده خوشبختی !

8*
اینها ثبت می شود . فقط همین ...

پ.ن : همین الان مامان اومد تو اتاق که یه چیز برداره یه نگاه به مانیتور کرد ه و اون سلام اول رو دیده ومی پرسه به کی سلام می کنی کُر* ؟ میگم به ناتوردشت ... در رو پشت سرش می بندد

* کُر به زبان گیلکی یعنی دختر




NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved