ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Wednesday, January 26, 2005
1* آزادی شما شبحی نیست .
2* من زنده ام و بار دیگر لذت پایان گرفتن امتحانات را چشیدم . هر چند آدم که بزرگ می شه و یه جورایی می زنه تو خط پیری دیگه لذت هاش هم بی مزه می شه . این از این 3* قفل کردم . می خواستم حرف بزنم . نه ! نمی خواستم . منظورم اینه که می خوام یه جاده بی انتها رو بگیرم و راه برم . 4* هیچی ... 5* آقا من برم تهران رو سر دختر دایی گمشده مان که عروس می شود قند بسابم و برگردم و به زندگی م برسم . اومدم به کارای عقب مونده هم می رسم و لینک می دم و باقی کارا ... ... ... ... ... 6* اینجا خیلی شلوغه و ذهنم متمرکز نیست و بدم می یاد که دارم چیزایی رو می نویسم که اصلا به خاطر گفتن اینا نیومده بودم 7* رو دیوار اتاق یکی از سه تا فاطمه یی که تو عمرم خوب می شناسمشون نوشته بود : این را فهمیده ام از صدای مداد که بر میز می کوبی شاعرانه تر از پیش نزدیک تر شده ام به آنچه پنهان است در قلبت . یه هو یادم اومد . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |