ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Saturday, January 08, 2005

مي گفت مدتيه پدر و مادر پيرم رو آوردم اينجا ، مي گفت خونمون همين کوچه ي روبروي ساختمان شماست ، تازه اين تابلوي خبرگزاري رو که نصب کرديد ديدم و گفتم بيام با شما هم حرف بزنم شايد شما بتونيد کاري برامون کنيد .

اين زن از بس از همان ۵ مرداد که عاطفه رو اعدام کردند اين ور اون ور رفته و نوار پر کرده که تمام لحظه ي لحظه ي زندگي خود و خانواده اش و عاطفه را تراژدي وار برايت زار مي زند . بدتر از هر مرثيه يي ! ديگه خوب ياد گرفته که چه قسمت هايي بايد ضبط شود و چه قسمت هايي نه ! خودش خاموش و روشن مي کرد وقتي ما حواسمان نبود !!

امروز نزديکاي تلفن زد و بعدش هم اومد . گفت من عمه ي عاطفه م !
رفت تو اتاق تازه خالي شده پشت ميز نشست و کيفش رو باز کرد و يه عالم کاغذ نشونمون داد ... من و دو تا ديگه از دخترا بوديم .
تمام اون حرفايي رو زد که بارها و بارها تکرار کرده بود و باز با يادآوريشان تلخ اشک مي ريخت !

وقتي چايش رو خورد و از پله ها رفت پايين ما فقط به هم نگاه کرديم و هممون خوب مي دونستيم که کاري از دستمون براي پايمال
نشدن خون عاطفه ساخته نيست جز همان ها که بقيه کردندو نتيجه نداد .

نمي دونم کي چي رو مي خواد بهم بگه که اين همه ياد آوري و اتفاق پشت هم بايد جلوي چشمم بيوفته ! نمي دونم . سعي مي کنم قوي
باشم . سعي مي کنم .


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved