ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Friday, April 01, 2005

* خوب شروع نکردم .
این دیگه نیاز به طرح فرضیه و تئوری نداره ... واقعیتش اینه که اصلا حس نکردم شروعی در کاره ... دو هفته ست که نمی خوام تسلیم بشم ... یه هفته ش مونده اون ور سال و یکی ش هم این ور . خب آدم معلق می مونه دیگه ...

* « کلمه های بیکاره ! باید یک کاری کرد . من حالا فهمیده ام که از این کلمه هایی که خوش خیالند ، که زر رویا بافی می زنند ، که پس بی عرضه اند ، کاری بر نمی آید . » آبی ماوراء بحار _ شهریار مندنی پور

* یه چند تایی کتاب خوندم ، با دهن کجی تمام به تمام تنبلی های مرسوم ؛
چاه بابل _ رضا قاسمی:
روابط و مناسبات اجباری و غیر اجباری آدم ها را خوب ترسیم می کند . ولی آخرش آن ته ته بعد از تمام دست و پا زدن ها ، ذهنم رفت طرف این که انسان با تمام ادعایش با غرایزش زندگی می کند ( اصلا در مورد خوبی و بدی این قضیه بحث نمی کنم ) البته اگر زندگی را آنطور که اینجا منظورم است زندگی بدانی . زندگی و فرمانروایی به دنیا را می گویم که مواقعی ، اغلب صبح ها ، کاملا حرفه یی و گذرا به بعضی ها دست می دهد و این بار نه خوش خیالانه بلکه از ته دل حس می کنند خوشبختند .
شاید تمام تلاش های روشنفکرانه و رسیدن به امنیت و عدالت و آزادی برای سر و سامان دادن به همان غرایز باشد . شاید .

دیگه ؟ همین آخری ... آبی ماوراءبحار .11داستان . عادت کرده بودم قبل خواب درازکش بخونمش . می طلبید به عبارتی ! اولیش خوشم نیومد . ولی بعدش خوب بود . اول برام غریبه بود نثر مندنی پور. درست اون ور نثر کسایی مثل سلینجر و رومن گاری ایستاده بود . بعد از شرق بنفشه که قاچاقی خوندنش مبسوط چسبید این یکی رو هم . خوندم ... اوه .شرح افقی جدول ( میل های آقاه به اون خانومه) عالی بود . آدم هوس می کرد خودش بشینه شرح عمودی جدول رو بنویسه !
چون هنوز تمومش نکردم خیلی نمی تونم در موردش بگم ...، باشه بعد .

بعدش کتاب سپیدرود زیر سی و سه پل بود . نوشته کیهان خانجانی . همکار انتشارات حرف نوی اسبق و فرهنگ ایلیا اکنون . همون آقاهه که وقتی برا چاپ سیاه مشق اون وقت شب مونده و رونده از همه جا، رفتم پیششون و آقای نویسنده با اون نگاه ماتش کلی از ذوق زدگی نه چندان کودکانه ی من با شنیدن قیمت پایین چاپ مشعوف شده بود ! یکی از داستاناش رو با ریحان توی شب قصه ی ماه شنیده بودیم و کلی بدمون اومده بود با اون لحن اغواگرایانه ی خوندنش .
از اون مرداد تا این اسفند موند تاکاشف به عمل اومد که آقاهه کلی کارش درسته و شاگرد هوشنگ گلشیری بوده و از این حرفا . بعدش ریحان رفت مصاحبه به مناسبت چاپ اولین مجموعه داستانش وبهش گفت که از داستاناش خوشش نیومده . اونم جواب داد:« هر خواننده با خوندن یه کتاب دنبال خودش می گرده و اگه پیداش نکنه می گه خوشم نیومد .» همه ی اینا رو گفتم که بگم من خوشم اومد از داستاناش . به شکل غم انگیزی خوشم اومد و این اصلا نشانه ی خوبی نیست .

چیزای خوبی می خونم وکارهای خوبی می کنم . تصاویر آموزشی و سودمندی می بی نم این روزا . از اون چیزایی که اگه روبراه باشی می فهمی که کلی کار مفید داری انجام می دی .ولی مساله اینه که رسما همه چی تو خالی و تکراری شده . به شکل غم انگیزی کلمه ها و شاهکارهای ادبی و هنری خواصشون رو از دست دادند . یعنی حداکثر 1 ساعت حالت را دگرگون کنند . البته خیلی خیلی خوب می دانم که اشکال از گیرنده است . خب منم که به فرستند دست نزدم . فقط یه کم دارم اینجا غرغر می کنم . اعتراف آلود اعلام می کنم تنهایی بدجور اذیت می کنه . بدجور. .
به سرم زده برم سیگار رو امتحان کنم . برا ادامه مبارزه و شروع رقابت همچینم بد نیست .
چند باره و چند باره قرمز کیلشوفسکی را می بی نم و رویای وصل سراج رو گوش می دم. دورغ چرا ؟ هنوز منتظرم ...


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved