ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Sunday, May 29, 2005
واگویه 5 :
1* روزهایی که مثل امروز حالم منحنی سینوسی را بی رحمانه بالا و پایین می رود تنها راهش این است که گیس هایم را ببافم و سرم را تکیه دهم به پشتی صندلی و اجازه دهم این موسیقی آفریقایی –آمریکایی که تازه کشفش کرده ام واین روزها باهاشان زندگی می کنم همین جور بی پروا بیاید و جولان بدهد . غصه ام است . 2* تقریبا تمام کارهایم را نیمه تمام گذاشته ام . به عبارتی همسایه ها یاری کنید تا من .... از مقاله یی که آندری گفته بنویس و می خواهم چیز به درد بخوری از آب در بیاید و از دیشب متناوبا یه چند خطی بهش اضافه می کنم و امروز صبح دوباره باز خوانی اش می کنم می بی نم همه اش شده « نسبتا » ، « تقریبا » ،« گاهی » ، « شاید » ، « اگر » ، « حداقل » و واژه هایی از این دست . همین قدر رو هوا و معلق و نچسب شده . طوری که حالم به هم خورد از این همه تردید . 3* الان از اون وقتاییه که می خوام کسی باشد برایش خودم را بگویم ، خودم را گریه کنم ،( آخ ، چند وقت است گریه نکرده ام ؟ ) ، خودم را ... خود خودم را . کاش اینقدر شجاع بودم که وقتی دلم می خواهد باهاش حرف بزنم ، بروم و بهش بگویم ... اما نه . نمی شود . دیگر توانی برای ترک خوردن باقی نمانده . باور کن . بی طاقت شده ام . بی دلایلی عاقلانه غصه ام می شود ... 4* به گمانم در من زنی ست که ناشیانه از عشق می گریزد ... 5* نقطه ی تکیه امروز آن چند دقیقه پیاده شدن کنار سد منجیل بود و باد خنکی که تا نا کجا آباد فکرم رفت و برگشت و برایش دست تکان دادم که به سلامت برود و سلاممان را به آبی بی کران برساند و خدا حافظ . پ.ن 1 : آندری بود . تلفن کرد که احتمالا نشریه یی در کار نباشد که مقاله یی بخواهد ! این هم از این . پ.ن2 : حسم نسبت به کاری که کردیم هیچ خوب نیست . خورده تو ذوقم مبسوط . اه ... |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |