ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Thursday, October 06, 2005
بزن کنار
بزن کنار می خواهم زیر آن کلمات را ببی نم زیر تمام آنهایی که زیبا هستند و دلبرانه روی کاغذ را پر می کنند چه سود از صد سال داستان نویسی چه سود از صد سال تنهایی وقتی هنوز من نمی توانم غصه ی تنهایی یک لحظه ام را داستانی کنم برای دخترک گریان درونم قدم برداشتن های تند م هم کنار تو باشد یا بدون تو ... دیگر بدجور کم آورده اند. هی بهانه را بر دار من بهانه ی بودن نمی خواهم . من گذر زمان نمی خواهم . من دوری نمی خواهم . من این همه شاهکار شعر شاملو را نمی خواهم که تا حد مرگ با دختران انتظارش هم ذات پنداری کنم . نه من نمی خواهم . گیلانه را که دیدم ، موقع خم شدن گیلانه و آبی که می دانم سر صبح خیلی سرد بود و رخت شستنش به این فکر نکردم که علی رغم بازی فوق العاده اش چه قدر گیلکی را بد حرف می زند که حتی سعی نشده بود روی لهجه ها انرژی گذاشته و خوب کار شود ، بلکه تمام مدت فیلم چهره ی شفاف مامان بزرگم جلوی چشمم بود و نمی توانستم جلوی اشک هایم را وقت اشک ریختن و قربان صدقه رفتن بی وقفه ی معتمد آریا بگیرم و یادش نیافتم . دلم برایش بی اندازه تنگ است .دیگر هیچ وقت ندارمش سیرم سیر سیر چنان که اگر خدا بیاید بگوید برویم ، بروم . . . . . . چون می دانم این نوشته باید پ. ن داشته باشد ، پس همین حالا قبل از شات داون می گویم که من این را که پست کردم می روم با دیوان فروغ فال می گیرم . اشک هایم را پاک می کنم وبه صبوری فکر می کنم و در پایان شب می روم تا 10 صفحه ی باقیمانده از برنامه امروز را بخوانم و در آخر هم کنترل پروژه امروز، بدون آن که خونسردیم را از دست بدهم . اصلا به چیزهایی که اینجا نوشتم فکر نخواهم کرد . پ.ن : فال فروغ : چه گریزیست ز من ؟ چه شتابیست به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی اینهمه تاریک پناه ؟ |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |