ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Sunday, February 12, 2006

پناهم شده ، هميشه دم دست بودن چاي ، تلخي تلخ قهوه ، و خواب . اينها را كه مي گويم به جاي آن سيگار لعنتي است . نمي شود كه . وقتي در خانه ي پدري زير ذره بين باشي _ نه ! اغراق مي كنم _ زير ذره بين نه ، ولي خب دلم هميشه آويزان است ديگر. غصه شان كه كم نيست كه . حالا به تمام چيزهايي كه بايد برايشان مي بودي و نبودي غصه افسرده گي احتمالي ات هم اضافه شود كه ديگر هيچ چي .
يادم رفته نوشتن . اين امتحانات و پروژه برنج و كنكور ! ( شوخي مي كني؟) آره ديگه ، همه ي اينا هست .
مي خوانم . بيشتر و آگاهانه تر از هر زماني . در دنياي كوچكي كه درست كرده ام براي خودم . غصه ي پايان نامه وكار و كسب و استقلال وآزادي (!) و اين خانه پدري بدجور سنگيني مي كند . فراري هم در كار نيست .
اين نگراني از آينده مان در اين كشور است ، اين تشويش خانمان برانداز است كه مي آيد و مي آيد و كوچك و كوچك تر مي شود تا برسد به خانه پدري من ! به رابطه ام با مادر و پدر . به اينكه هي دختر به فكر آينده ات باشد . ما كه اين همه فراواني داشتيم الان نوستالژي فرصت هاي از دست رفته كار و عمر و جواني مان را مثل صليبي مقدس و محتوم تا به امروز با خود حمل مي كنيم ، واي به حال شما كه نسل بي مكاني هستيد و...
آرام نمي شوم . مدتهاست نمي توانم خودم را اميدوار و آرام كنم . صبح ها يم با دلهره و تنهايي مي گذرد .شب هايم تواتر وقايع تلخ اتفاق افتاده و نيافتاده روز است . نگرانم و هر روز كه مي گذرد دلخوشي هايم كم رنگ تر مي شود . هيچ وقت تا به امروز حسرت روزهاي كودكي ام را نخوردم . از كودكي هر چه مانده - نمي دانم چرا - براي من اما اغلب تصويرهاي دلهره آورم مانده ولي امروز من حسرت روزهاي كودكي ام را دارم .
اينها را كه مي نويسم براي اين است كه بنويسم و بگذارم كه بگذرد . كم كه نمي آورم . اينجا به جاي حرف زدن با فاطمه ، با رفقاي قديمي مي نويسم . امروز - اين زمستان 84 - هيچ كدامشان را ندارم .
راستي باباهني : نگاه مي كني چطور وادارم ، ناچارم ، تو را ، تو را ، جايت را ، خالي بگذارم وسط سطرهايم ؟! آخ ." ترسي كه چنين عاشقانه با من است ."*
نمي دانم وقتي فاصله ي زماني بين گريه هام اينقدر كم شده ، غصه ي از دست دادن را مي خورم ؟ دلم براي خودم و دويدن هايم مي سوزد ؟ دلم براي مادرم مي سوزد ؟ دلم از حجم تنهايي هايم گرفته ؟ دلم براي نداشته هايم خالي شده ... نمي دانم . هنوز نمي دانم .
* شعر از بيژن نجدي


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved