ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Friday, August 25, 2006

نه سرزمین هرز، که بزرگُ جنگلی واژگون
شاخ و برگ هایش همه در زیرِ زمین *

حالم کمی خراب است . نفس کم آورده ام .
راستش توان ماجرا جویی ام تحلیل رفته است . همراه می خواهم که کم دارم ... ندارم ... شاید ...
او که دوستم دارد می خواهد ناراحتم نکند گویا ، فکرم را درگیر نکند شاید ؛
گفتن ِ " بسپار به من " مساله را کم حل می کند . پایش را که 365 کیلومتر لعنتی ِ جذاب می گذارد آن طرف تر ، تو یکه می مانی ... باور کن .
یکه گی به وسعت اینکه : " به عکس های یک عکاس با دید ِ ( ... ) هم نیاز است . حالا نظرت چیست ؟ "
خب ...
من در این چهار دیواری خانه ی پدری که بر 4 ستون یا بیشتر استوار است روزگارعجیب و ساده یی را می گذرانم . آنقدر عجیب و ساده که به بازپرداخت این جمله : " بسپار به من " دامن خواهد زد .
خیلی دردناک و غمگین است که واژه ها قدرت شان را از دست بدهند . واژه ها قدرت شان را از دست داده اند یا به عبارتی من نوعی ( از نوع غزال ) دارم توان اسطوره یی صبر و ایمان را از دست می دهم
شاید ... شاید ... منحصر شود به همین امشب . نهایت تا 3 ، 4 صبح که در هم م می کند . نمی دانم . تعریف کردنی که نیست .
شاید به قول استاد : پرنسیب خانوادگی مان است که از این ادا و اصول ها دارد .

* جنگل واژگون – جی .دی . سلینجر


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved