ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Tuesday, October 24, 2006
خب توی اوج دیوانگی های یکه گی گاهی یه شهابی یهو میخوره به کله ی آدم که روح آدم رو شاد می کنه ! یه راه حل توپ برای ساعت های کلاس زبان این ترم پیدا کردم . از کلاس این ترم و معلم چشم آبی فوق موفقش که همه ی زندگی ش به طرز کسل کننده یی سرجاشه و اصلا تو کلاس اهل شیطنت نیست و خوش نمی گذرونه خوشم نمی یاد . واسه همین یه راه حال سری پیدا کردم ... فقط جلسه ی قبل رفتم که نیوزی بگم و ملت هم کلاسی و معلم استریلیزه مان را روشن کنم . اونم در مورد دل آرا دارابی بود که درست دو جلسه قبل از اینکه نمایشگاه نقاشی ش رو تو تهران برگزار کنند ، از اونجایی که این اتفاق تو رشت افتاده و گویا یکی از بچه ها ، دوستش ، دوست دل آرا بوده ( این جور وقتا همه یه جورایی با شخص مورد توجه نسبت پیدا می کنند ) داستانی درباره قتل سرهم کرده بود که بیا و ببین . ( درس اون هفته در مورد جرم بود ) خلاصه جلسه ی بعد من رفتم یه خلاصه یی از کل ماجرا و اینکه الان این دختر کجاست و چه اتفاقی داره براش می افته و نقاشه و نقاشی هاش هم در همین لحظه مورد بازدید عموم هست و از این چیزا گفتم . تاثیرش خوب بود . لااقل این ۱۳ تا دختری که تو کلاس ما بودند ۱۳ تا خانواده دارند که می تونند مطلع بشند .
عید اون کسایی هم که امروز عیدشونه هم مبارک . ما که فعلا دو روز با سه روز تعطیلی فرقی به حالمون نداره . فقط داداشمون از پرندک اومد که عمرا فکر نمی کردیم دلمون واسش تنگ شه که شده مبسوط . یه خاطره ی باحال از همین چند ساعت پیش بگم که مامان تلفن زد پرندک و گفت گروهان ۲ و آقاهه پشت خط گفت : گروهان ۲ همه گی رفتند مرخصی ! مامان ذوق ذوق قیامت ! من همون لحظه کتری گذاشته بودم جوش بیاد ، یه هو مامان جیغ ویغ کنان گفت : رفتی اون پشت نشستی حواست به سماور باشه آبش تموم نشه بترکه ! ( ما تو عمر خونه مون سماور نداشتیم و کتریمون هم نترکیده تا حالا ! ) آخر هفته امتحان غیر رسمی داریم ! و من دارم عطر سنبل ، عطر کاج می خونم ! |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |