ناتوردشت

home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger

Saturday, November 18, 2006

* خب . شبها پریشون میخوابم . شاید واسه اینه که اتاق من ِ يخمالو توی این خانه ی پدری از همه جا سردتره و ناچارم یه عالم لباس بپوشم و احيانا روسری سر کنم که صبح با سردرد سینوزیتی از خواب پا نشم ...خواب مامان بزرگ رو می بی نم . خواب مامان داستان رو هم . خواب یه سری اتفاق بد هم که انگار قراره بیافته . از اونا که بعد از افتادنشون همش حس می کنم یه جا این صحنه رو دیدم . اه ... بده . خوشم نمی یاد منتظرشون باشم .

* به مامان داستان :
امسال پاییز قشنگیه . امروز رفتم دانشکده پایه . هنوز برگای اون جاده ش زرد نشده . خب . اصلا دلم برایت تنگ شده و دوست ندارم از این نوشته های دلتنگانه ی لوس بنویسم . اینجا بنویسم یا با میل بفرستم . فرقی هم مگر ندارد . در هر حال در لاکانشهر خانه ی نداری که بکوبم و بیایم و یادداشتم را بگذارم توی گلدان پشت در . از وقتی رفته ای به آن پایتخت جذاب لعنتی ، دیگر لوس نمی شوم که هر وقت غصه ام شد بیایم خانه ات . تا صبح هی نسکافه و هایده و ورق و ... من چه گفتم و تو چه گفتی و ... تو که رفتی دیگر نشده که من تا صبح حرف بزنم ... در هم و بر هم و پر از شک دخترک درونم را بیرون بریزم . از آن به بعد شب ها زود می خوابانمش . یا ترجمه می دهم دستش . یا نظریه که برای کنکور بخواند . طفلک دخترک . نه ؟ خب همین است دیگر . زندگی را می گویم . می بوسمت .

* خب . رفیق ، تو هم که سرت شلوغ است . چه بگویم ؟ باور می کنی بیشتر از همیشه می فهممت . اینقدر می فهممت که ترس برم می دارد . از این که می فهممت حس خوبی دارم .ولی ترس هم دارم . کاش مثل فهمیدن های دیگر نباشد . دانایی به یه دردی بخورد . هر چند خودش هم درد آلود است . در هر حال ، شب به خیر .


NATORDASHT


E-Mail
 

آرشيو




اينها را می خوانم


چيز

فرياد

ريحان

فاطمه

يلدا

راهی

ماهى سياه كوچولو

غلاف تمام فلزى

کسوف

ناتور

آق بهمن

چون نقطه ی شک

ای اتفاق دوباره

خانه دانشجويي

هچون كوچه اى بى انتها

خورشيد خانوم

زن نوشت

عاقلانه

استامينوفن

Lost Lord

deltangestan

iranpaparzzi


Danshjoo List

BLOGNAMA
 

 

 Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved