ناتوردشت | home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | |
Friday, January 05, 2007
* "می گوید بو کن مرا
بو کن این معطر عریان را که تا برگردی و میان گریه استخاره کنی دیگر کسی تو را به نام کوچک هیچ ترانه ای نخواهد خواند" سید علی صالحی * دلت که قرار نداشته باشه هر چه قدر هم که جا و شهرت رو عوض کنی که حالت خوب شه نمی شه .پشت هم بغض داری و حل نمی شه مگر اینکه حسابی واسه اون ساعت ها و لحظه های عصیان اشک بریزی . هی تو دستشویی ، تو حموم ، تو اتاق وقتی داری لباس می پوشی یا جلوی آینه وقتی آرایش می کنی اشکت در میاد ، هی سرت رو میگیری بالا و هق هق ت رو قورت می دی .که قوی باش . خب همینه دیگه ... مگه با یک " به سلامت " ی که بدرقه ت کرد در رو محکم پشت سرت نبستی ؟ خب انگار این موضوع داره دیر اتفاق می افته که همه یه جورایی نگات می کنند که " بذار کنار این مسخره بازی ها رو ". ولی آخه کسی به جز من چشم های غصه دارشو ندید. حق دارند ، ولی هیچ کدوم تو ۴ دیواری خانه ی پدری تو نبودند . همون طور که تو ۴ دیواری اونا نبودی ... آخ که چه قدر آدم بودن سخته . رها شدن از قید و بند کسانی که دوستت دارند . به اندازه ی کافی غصه به دل این هفته و خودم کردم . بسه دیگه . اینم نوشتم که صدای بسته شدن محکم در یادم نره که چه قدر بلند بود . * راستی مامان تولدت مبارک . فروغ تولد تو هم . |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |