ناتوردشت | ||
home | archive | email | pictures | XML| Designer | blogger | ||
Thursday, April 19, 2007
اگه یه کم موجود تپلی باشی ، بین انگشت سبابه و شست ، وسط اون دوراهی ، وقتی که دستت رو نیمه مشت میکنی ، یه چیز گوشتالو می یاد بالا که اسمش گنجیشکه ... که می تونی نازش کنی ! یکی از باحال ترین قسمت های دست هر آدمی همین جاست ؛ که بسته به حال و روز و نوع رابطه این گنجیشک رو در نقاط دیگه هم می شه پیدا کرد ...
خب موضوع اینه که من و امیلا یه سری بحث های سلیقه ای درباره رمان ها و کتاب هایی که میخونیم داریم ... من می خوام به امیلا بگم که در خواندن "ناتوردشت" و" فرانی و زوئی" و" زندگی در پیش رو" لذتی هست که در کتابی سرشار از کلمات قصار مثلا یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی یا سرشار از دانش مثلا جامعه شناسی ریتزر (!) نیست . و برای اینکه بگم سلیجر عزیزم چه نگاه ویژه یی در دنیای داستانیش داره این داستان گنجیشک رو براش مثال زدم و گفتم کیف نمی کنی ببینی آقای نویسنده یک عالم از این گنجیشک ها رو آورده توی کتاباش ؟! آخه اسم داستان کوتاهاش رو داشته باش : " یک روز خوش برای موز ماهی "...یا "عمو ویگیلی در کانه تی کت " که عمو ویگیلی اسمی بود که والتو برای مچ پای دوستش الویز گذاشته بود تو کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم ... معرکه ست دیگه ! |
آرشيو | |
Template Copyright © 2004 Lost Lord All rights reserved |